sofantastic*جذاب

 میخواهم برگردم به زمان کودکی آن زمان ها که پدر تنها قهرمان بود، عشق تنها درآغوش مادر خلاصه میشد، بالاترین نقطه ی زمین شانه های پدر بود، بدترین دشمنانم خواهر و برادر های خودم بودند، تنها دردم زانوهای زخمی ام بودند، تنها چیزی که میشکست اسباب بازی هایم بود و معنای خداحافظ فقط تا فردا بود.

 

 پدر دستشو گذاشت رو شونه ی پسر و پرسید تو قوی تری یا من؟ پسر گفت:من،پدر دلشکسته دوباره پرسید تو قوی تری یا من؟پسر گفت:من.پدر غمگین به یاد همه ی همه ی زحمت هایش دستشو از رو شونه ی پسر برداشت و پرسی تو قوی تری یا من؟پسر گفت:شما.پدر پرسید چرا نظرت عوض شد؟ پسر جواب داد:اون وقتی که دستت رو شونم بود احساس میکردم همه ی دنیا با منه.دم همه ی پدرایی که همیشه پشت بچه هاشونن گرم!

 

+نوشته شده در چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:پدر,پسر,پدرو پسر,محبت پدر,ساعت16:59توسط maryam | |